محل تبلیغات شما

به نام خدا

وای ســـــــــــــــــــــــلااااام وبلاگ خوبم

سلاااااام دوستان مجازی

وااااای سلام بلافگا

خیلی وقته نبودم! خیلیااااا

انقده دلم تنگ شده بود برای اینجا که گویش و پرسش منمویید!

این مدت یکی از سخت ترین و پرکار ترین دوره های درسیم رو داشتم که خدا رو شکر بخیر و خوبی گذشت.

یکشنبه روز ارائه سمینارم بود و براش انقدرررر کار کردم و نخوابیدم و استرس کشیدم، که حالا بعد از تموم شدنش انگار یه بار دیگه دنیا اومدم. دقیقا بلافاصله بعد از اینکه ارائه م رو دادم و اومدم نشستم سر جام، تمام بدنم تازه ریلکس شد. هی میگفتم ینی میشه انقدر راحت و آسوده بود؟ خلاصه که الان دو روزه دارم لذت تا  10.5 خوابیدن و ول چرخیدن توی فضای مجازی رو تجربه میکنم و حال پرنده ای رو دارم که از قفس آزاد شده!

یک ماهی فعلا آزادم و بعدش باز کارم شروع میشه، برا همین میخوام بترم ان شا الله!

توی این چند وقته از همه چیز و همه کس غافل شدم. از روز بله برون احسان رو ندیدم و توی خونه حبس بودم و فقط سرم توی لپ تاپ بود. برادر دوستم سرطان خون گرفت و من نتونستم اصلا بهشون سر بزنم و فقط دورا دور حالشون رو پرسیدم، با هیچ دوستی نه حرف زدم و نه بیرون رفتم، کلی دور همی رو از دست دادم. تا جایی که صمیمی ترین دوستم بهم گفت اگه میخوای قطع رابطه کنیم، خب بگو!!! حالا با کلی عذر خواهی و ببخشید من سرم شلوغ بود تونستم دوستی هام رو از خطر حفظ کنم!

از دیروز دیگه رفتم دنبال کارهای مربوط به مراسم عقد از جمله لباس و عکس برای نامه آزمایشگاه و این چیزا. چون کلی کار دارم همه رو نوشتم که دونه دونه برم به سمت انجام دادنشون. البته باید این وسط مسطا باز دانشگاهم برم برای کارای پروپوزالم!

ولی کلا خدا رو شکر بخاطر همه چیزای خوب

اگه سختی ها نباشه، هیچ وقت نمیفهمیم زندگیمون چقدر شیرینه

تا باشه از این سختیا باشه که میشه از پسشون بر اومد و قوی تر شد :)

خدا رو بخاطر احسان هم شکر میکنم که این چند وقته خیلی خیلی هوای من رو داشت. علیرغم اینکه من بد اخلاق و استرسی بودم و باهاش بیرون نمی رفتم، همه ش بهم روحیه میداد و آرومم میکرد. شب آخر که گزارشم بهم ریخته شد خودم گرفتم خوابیدم و اون تا نصفه شب نشست پای گزارشم تا درستش کنه. هر روزی که میگذره بیشتر همدیگرو دوست میداریم و به انتخابمون مطمئن میشیم و میفهمیم که این همه سختی کشیدیم تا بلخره پیش هم باشیم و حرف همدیگرو نگفته بفهمیم.

حسای جدیدی که بخاطر احسان هم تجربه می کنم واقعا برام ارزشمندن. اون شب رفته بود کت شلوارش رو بگیره (آقامون هوله، من که عروسم هنوز لباس ندارم)، گوشیش رو توی ماشین تو پارکینگ جا گذاشته بود و پنج ساعت ازش هیچ خبری نشد و گوشیش رو هم جواب نمیداد. تقریبا تا مرز سکته پیش رفتم و وقتی دیدم جناب خجسته نصفه شب پیداش شد و با ذوق از کت و شلوارش تعریف کرد، تازه زدم زیر گریه. فک نمیکردم میشه تا این حد نگران کسی شد! و البته حالش رو گرفتم و از اون روز یاد گرفته که گوشیش رو از خودش جدا نکنه و هر چند ساعت یکبار اعلام حیات در کمال صحت و سلامت کنه.

عاخیش خالی شدم نوشتم، چقدر دلم وبلاگ نویسی میخواست :)))

 

کسی صدامو می‌شنوه؟

از ديده مرو كه ميرود نور..

نيست مرا جز تو دوا، اي تو دواي دل من :**

رو ,توی ,هم ,خدا ,شب ,میشه ,رو از ,خدا رو ,گوشیش رو ,این چند ,که این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید ممبر تلگرام تازه نفس | ممبر ارزان